سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حقانیت شیعه

اجتماعی

منشورعقایدامامیه - حقانیت شیعه

سیدمرتضی ناصری کرهرودی
حقانیت شیعه اجتماعی

صفحه 48

 

دلیل توحید ربوبى روشن است: زیرا در مورد جهان و انسان، «کارگردانى دستگاه خلقت» جدا از «آفرینش» آن نیست و اگر خالق جهان و انسان یکى است مدبر آنها نیز یکى بیشتر نیست. به علت همین پیوند روشن میان خالقیت و تدبیر جهان است که خداى متعال در قرآن آنجا که سخن از آفرینش آسمانها به میان مى آورد، خود را مدبّر جهان معرفى مى کند و مى گوید:

(اللّهُ الّذی رَفَعَ السَّموات بِغَیْرِ عَمَد تَرَونَها ثُمَّ اسْتَوى عَلَى العَرْشِ وَ سَخَّرَ الشَّمس وَ القَمَر کُلٌّ یَجری لأَجَل مُسَمّى یُدَبِّرُ الأَمرَ...)(رعد/2): خدایى که آسمانها را بدون ستونى که دیده شود برافراشت، آنگاه بر سریر قدرت چیره گشت،و خورشید و ماه را مسخر نمود، هر یک تا وقت معین حرکت مى کنند، او مدبر امر آفرینش است.

در آیه دیگر هماهنگى نظام حاکم بر آفرینش را دلیل یگانگى مدبر جهان دانسته مى فرماید:

(لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَةٌ إِلاّ اللّهُ لَفَسَدَتا) (انبیاء/22): اگر در آسمان و زمین خدایانى جز "اللّه" بود، نظام آن دو به تباهى مى گرایید.

آرى توحید در تدبیر، با اعتقاد به مدبرهاى دیگر که «با اذن خدا» انجام وظیفه مى کنند، و در حقیقت جلوه اى از مظاهر ربوبیت خدا مى باشند،منافات ندارد. لذا قرآن در عین تأکید بر توحید در ربوبیت، به وجود مدبران دیگر تصریح کرده مى فرماید:(فَالمدبّراتِ أَمراً)(نازعات/79).

اصل سى و دوم

مقصود از تدبیر، همان اداره جهان و انسان در کلیه شئون و جهات، اعم از دنیا وآخرت، از حیث تکوین و تشریع است. بنابر این تدبیر امور بشر


صفحه 49

در تمام شئون منحصراً از آنِ خداوندِ یکتاست.

اینک به وجه دوم توحید ربوبى (تدبیر در تشریع) توجه کنید:

تدبیر در تشریع

همان گونه که در پهنه تکوین خداوند یگانه مدبر است، و تدبیر جهان آفرینش و زندگى انسان در دست اوست (تدبیر تکوینى) همچنین هر نوع امور مربوط به شریعت نیز ـ اعم از حکومت و فرمانروایى، تقنین و قانونگذارى، اطاعت و فرمانبردارى، و شفاعت و مغفرت گناهـ همگى در اختیار اوست، و هیچکس بدون اذن او حق تصرف در این امور را ندارد. ازینروى توحید در حاکمیت، توحید در تشریع، توحید در اطاعت و... از شاخه هاى توحید در تدبیر شمرده مى شوند.

بنابر این اگر پیامبر به عنوان حاکم بر مسلمین برگزیده شده، این گزینش به اذن پروردگار بوده است و درست به همین علت مى باشد که اطاعت او مانند اطاعت خدا لازم شمرده شده، بلکه عین اطاعت خداست. مى فرماید:(مَنْ یُطِعِ الرسولَ فَقَدْ أَطاعَ اللّهَ) (نساء/80) و نیز مى فرماید:(وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُول إِلاّلِیُطاعَ بِإِذنِ اللّهِ)(نساء/64).چه،اگر اذن و فرمان الهى نبود، پیامبر نه حاکم بود و نه مطاع، و در حقیقت، حکومت و اطاعت او تجلیگاه حکومت و اطاعت خدا است.

ضمناً از آنجا که تعیین تکلیف از شئون ربوبیت است، هیچکس حق ندارد به غیر آنچه که خدا فرمان داده است داورى کند:(وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الکافِرُونَ) (مائده/44).

همچنین شفاعت و بخشش گناهان از حقوق مختص خدا است،و هیچکس نمى تواند بدون اذن او شفاعت کند، چنانکه مى فرماید: (مَنْ ذَا


صفحه 50

الّذی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّ بِإِذْنِهِ) (بقره/255) و نیز مى فرماید:(لا یَشْفَعُونَ إِلاّ لِمَنِ ارْتَضى) (انبیاء/28).

بنابر این، از دیدگاه اسلامى، خرید و فروش اوراق مغفرت به تصور اینکه فردى غیر از مقام ربوبى مى تواند بهشتى را بفروشد یا عذاب اخروى را از کسى باز دارد، آن گونه که در مسیحیت رایج بود، کارى بى اساس است، چنان که مى فرماید:(فَاسْتَغْفَروا لِذُنُوبِهِمْ وَمَنْ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاّ اللّه) (آل عمران/135).

با توجه به آنچه گفته شد،، یک فرد موحد باید در امور مربوط به شریعت، خدا را تنها مرجع و مدبر بداند مگر آنکه خود خدا کسى را براى فرمانروایى و بیان تکالیف دینى برگزیند.

اصل سى و سوم

توحید در عبادت، اصل مشترک میان تمام شرایع آسمانى است، و به یک معنا، هدف از بعثت پیامبران الهى تذکر و یادآورى این اصل بوده است، چنانکه مى فرماید:(وَلَقَدْ بَعَثْنا فِی کُلِّ أُمَّة رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ وَاجْتَنِبُوا الطاغُوتَ) (نحل/36): در میان هر امتى پیامبرى را برانگیختیم تا به مردم بگوید خدا را بپرستید و از پرستش طاغوت دورى گزینید. همه مسلمانان در نماز به توحید در عبادت گواهى داده و مى گویند: (إِیّاکَ نَعْبُدُ)(الفاتحه/5).

بنابراین، در اینکه فقط باید خدا را پرستش کرد و از پرستش غیر او دورى جست، سخنى نیست و با این قاعده کلى یک نفر هم مخالفت ندارد. اگر سخنى باشد درباره برخى از امور است که آیا انجام دادن آنها مصداق عبادت غیر خداست یا نه؟ براى رسیدن به داورى قطعى در این زمینه، باید به تعریف منطقى عبادت پرداخته و عملى را که تحت عنوان پرستش قرار مى گیرد از عملى


صفحه 51

که به عنوان تعظیم و تکریم انجام مى شود، جدا سازیم.

تردیدى نیست که پرستش پدر و مادر وانبیا و اولیا حرام و شرک است و در عین حال تکریم و تعظیم آنان لازم و عین توحید مى باشد: (وَقَضى ربُّکَ أَنْ لا تَعْبُدُوا إِلاّ إِیّاهُ وَ بِالوالِدَینِ إِحساناً)(اسراء/23). اکنون باید دید عنصرى که «عبادت» را از «تکریم» جدا مى سازد چیست، و چگونه یک عمل در بعضى مواقع (مانند سجده ملائکه بر آدم و سجده فرزندان یعقوب بر یوسف)عین توحید بوده ولى همان عمل در مواقع دیگر (مانند سجده در برابر بتها) عین شرک و بت پرستى است؟ پاسخ این سؤال از بحثى که قبلاً درباره توحید در تدبیر انجام گرفت، آشکار مى گردد.

عبادت و پرستش (که از غیر خدا نفى و نهى شده است) آن است که انسان در مقابل موجودى خضوع کند با این اعتقاد که او به طور مستقل سرنوشت جهان یا انسان و یا بخشى از سرنوشت آن دو را در دست دارد و به تعبیر دیگر، «ربّ» و «مالک جهان و انسان» است.

ولى اگر خضوع در مقابل موجودى از این نظر صورت گیرد که وى بنده صالح خدا و صاحب فضیلت و کرامت و یا منشأ احسان و نیکى در مورد انسان است، چنین عملى تکریم و تعظیم خواهد بود نه عبادت. اگر سجده فرشتگان یا فرزندان یعقوب، رنگ شرک وعبادت غیر خدا را نپذیرفت، به علت همین بود که خضوع مزبور با اعتقاد به عبودیت و بندگى ولى همراه با کرامت آدم و یوسف (و در عین حال، کرامت و بزرگوارى آنان در درگاه الهى)سرچشمه گرفته بود، نه از اعتقاد به ربوبیت و پروردگارى آنان.

با توجه به این ضابطه مى توان درباره احترام و تکریمى که مسلمانان در مشاهد مشرفه به اولیاى مقرّب الهى مى گذارند قضاوت و داورى کرد. پیداست که بوسیدن ضرایح مقدسه یا اظهار شادمانى در روز ولادت و بعثت پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم)،


صفحه 52

جنبه تکریم و اظهار محبت به پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم)را دارد، و هرگز از امورى چون اعتقاد به ربوبیت او سرچشمه نمى گیرد. همچنین مسائلى چون سرودن اشعار در مدایح و مراثى اولیاى الهى، حفظ آثار رسالت و ساختن بنا بر قبور بزرگان دین نه شرک است و نه بدعت. شرک نیست زیرا سرچشمه اعمال، محبت و علاقمندى به اولیاى الهى است(نه اعتقاد به ربوبیت آنان); بدعت نیز نیست زیرا اعمال مزبور مبناى قرآنى و حدیثى دارد که همان اصل لزوم محبت و مودّت به پیامبر و خاندان او باشد، و اعمال تکریم آمیز ما در روزهاى ولادت و بعثت، جلوه اى از بروز این مودت است (توضیح این امر، در بخش مربوط به بدعت خواهد آمد).

متقابلاً سجده مشرکان بر بتها از این جهت منفى و مطرود بود که از اعتقاد به ربوبیت و کارگردانى بتها و اینکه قسمتى از سرنوشت مردم در دست آنها است، سرچشمه مى گرفت، و مشرکین لااقل عزت و ذلت و مغفرت و شفاعت را در دست آنها مى دانستند.


صفحه 53

 

بخش سوم

کلیات عقاید

2


صفحه 54

 


صفحه 55

صفات خداوند

اصل سى وچهارم

از آنجا که ذات خداوند حقیقتى غیر متناهى است و مثل و نظیرى ندارد، انسان راهى به درک کنه ذات خداوند نخواهد داشت، در عین حال مى توان او را از طریق صفات جمال و جلال شناخت.

مقصود از صفات جمال، صفاتى است که نشان دهنده کمال وجودى خداوند است، مانند علم، قدرت، حیات، اختیار و نظایر آن.

مقصود از صفات جلال نیز صفاتى است که خدا اجلّ و برتر از آن است که به آنها وصف شود، زیرا این صفات نشانه نقص و کاستى، وعجز و ناتوانى موصوف است، و خداى متعال، غنى مطلق و منزه از هر نقص و عیب است. جسمانیت، داشتن مکان، قرار گرفتن در زمان،ترکیب و امثال آن.از جمله این گونه صفات است.گاه از این دو نوع صفات، به ثبوتى و سلبى نیز تعبیر مى شود، که مقصود از هر دو یک چیز است.

اصل سى و پنجم

در بحث شناخت یادآور شدیم که راههاى عمده شناخت حقایق، حس، عقل و وحى است.براى شناخت صفات جلال و جمال الهى نیز


صفحه 56

مى توان از این دو راه بهره گرفت.

1. راه عقل: مطالعه جهان آفرینش و اسرار و رموز نهفته در آن، که همگى مخلوق خداوند است، ما را به کمالات وجودى خدا رهبرى مى کند. آیا مى توان تصور کرد بناى کاخ عظیم خلقت، بدون دانایى و توانایى و اختیار برافراشته شده باشد؟! قرآن مجید براى تأیید حکم عقل در این باره، به مطالعه آیات تکوینى در قلمرو آفاق و انفس دعوت مى کند، چنانکه مى فرماید:

(قُلِ انْظُرُوا ما ذا فِی السَّمواتِ وَ الأَرضِ)(یونس/101): بگو دیدگان خود را باز کنید و ببینید در آسمانها و زمین چه حقایقى وجود دارد؟

البته در مطالعه جهان طبیعت، عقل این راه را به کمک حس مى پیماید.بدینگونه که، ابتدا حس موضوع را به صورت شگفت درک مى کند، آنگاه عقل شگفتى مخلوق را نشانه عظمت و جمال خالق مى گیرد.

2. راه وحى: آنگاه که دلایل قطعى، نبوت و وحى را اثبات کرد، و روشن شد که کتاب و گفتار پیامبر همگى از جانب خدا است، طبعاً آنچه در کتاب و سنت آمده مى تواند راهگشاى بشر در شناخت صفات خدا باشد. در این دو مرجع،خدا به برترین صفات وصف شده، و در این زمینه کافى است بدانیم که در قرآن 135 اسم و صفت براى خدا بیان گردیده است که به یک مورد مهم بسنده مى کنیم:

(هُوَ اللّهُ الّذی لا إِلهَ إِلاّ هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ المُؤْمِنُ المُهَیْمِنُ الْعَزِیزُ الجَبّارُ المُتَکَبِّرُ سُبْحانَ اللّهِ عَمّا یُشْرِکُونَ * هُوَ اللّهُ الخالِقُ البارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الأَسْماءُ الحُسْنى یُسَبِّحُ لَهُ ما فِی السَّمواتِ وَ الأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الحَکیمُ)(حشر/23ـ24).

«او است خدایى که جز او خدایى نیست; فرمانرواى منزه از نقص، ایمنى بخش، رقیب و نگهبان، قدرتمند، عظیم الشأن و شایسته تعظیم. منزه


صفحه 57

است خدا از آنچه براى او شریک قرار مى دهند. اوست آفریدگار صورتگر، براى او است نامهاى نیکوتر، آنچه در آسمانها و زمین است او را تسبیح مى گویند، و او است قدرتمند و حکیم».

در اینجا باید یادآور شویم، کسانى که از بحث درباره شناخت صفات خدا سر باز مى زنند در حقیقت گروه «معطلّه» مى باشند، زیرا انسان را از معارف بلندى که عقل و وحى به آن هدایت مى کند محروم مى سازند، و اگر بحث و گفتگو درباره این گونه از معارف ممنوع بود، ذکر این همه صفات در قرآن و امر به تدبّر در آنها لزومى نداشت.

اصل سى و ششم

صفات خدا از زاویه دیگر به دو قسم تقسیم مى شود:

الف ـ صفات ذات;

ب ـ صفات فعل.

مقصود از صفات ذات، صفاتى است که در وصف خداوند به آنها تصور ذات کافى است، و به اصطلاح از مقام ذات خداوند انتزاع مى شود، مانند علم و قدرت و حیات.

مقصود از صفات فعل نیز، صفاتى است که ذات خداوند با ملاحظه صدور فعل از او، به آنها متصف مى شود، مانند: آفرینندگى، رزق دهى، بخشندگى و مانند آن، که همگى با توجه به صدور فعل از خدا انتزاع مى شوند.

به عبارت دیگر، تا از خداوند فعلى به نام خلقت و رزق صادر نشود او را خالق و رازق بالفعل نمى توان خواند، هرچند قدرت ذاتى بر خلقت و رزق و


صفحه 58

رحمت و مغفرت دارد.

در خاتمه یادآور مى شویم که همه صفات فعل خداوند، از ذات و کمالات ذاتى خدا سرچشمه مى گیرند، یعنى خداوند داراى کمال مطلقى است که مبدء همه این کمالات فعلى است.

صفات ذات خداوند

پس از آگاهى از تقسیم صفات خداوند به صفات ثبوتى و سلبى، و ذاتى و فعلى، شایسته است مهمترین مسائل مربوط به آن را مطرح نماییم:

اصل سى وهفتم

الف ـ علم ازلى و گسترده

علم خدا، به حکم اینکه عین ذات اوست، ازلى بوده و بى نهایت مى باشد. خداى متعال علاوه بر علم به ذات، به ماسواى ذات نیز اعم از کلى و جزئى، پیش از وقوع و بعد از وقوع آگاه است. قرآن بر این حقیقت تأکید بسیار دارد، چنانکه مى فرماید: (إِنَّ اللّهَ بِکُلِّ شَیء عَلیمٌ)(عنکبوت/62) و نیز مى فرماید: (أَلا یَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَهُوَ اللَّطیفُ الخَبیرُ) (ملک/14). در احادیث ائمه اهل بیت(علیهم السلام) هم کراراً بر ازلیت و گستردگى علم خداوند تأکید شده است، چنانکه امام صادق (علیه السلام) مى فرماید: لَمْ یَزَلْ عالماً بالمکانِ قبل تکوینه کعلمه به بعد ما کوّنه و کذلک علمه بجمیع الأشیاء.(1) آگاهى او از مکان پیش از آفرینش بسان آگاهى او از آن بعد از خلقت آن است و به همین منوال علم او به تمام اشیاء و مخلوقات.


1 . توحید صدوق،ص137، باب 10، حدیث9، .

 


صفحه 59

 

ب ـ قدرت گسترده

توانایى خدا، بسان علم وى، ازلى بوده و به حکم اینکه عین ذات اوست مانند علم حق، نامحدود است. قرآن بر گستردگى قدرت خداوند تأکید کرده و مى فرماید: (وَ کانَ اللّهُ عَلى کُلّ شَیء قَدیراً) (احزاب/27) و نیز مى فرماید: (وَ کانَ اللّهُ عَلى کُلّ شَیء مُقْتَدِراً)(کهف/45).

امام صادق (علیه السلام) مى فرماید: «الأشیاءُ له سواء عِلْماً و قُدرةً و سُلْطاناً و مُلْکاً و إحاطَة» (1): همه اشیا، از نظر دانش و قدرت و تسلط و مالکیت و احاطه خداوند بر آنها، یکسانند.

ضمناً اگر ایجاد اشیاى ممتنع و محال بالذات از قلمرو قدرت و سیطره خداوند بیرون است، به علت نارسایى قدرت حق نیست، بلکه به علت نارسایى ممتنع است که قابلیت تحقق و هستى را ندارد(و به اصطلاح، نقص در قابل است). مولاى متقیان على (علیه السلام) آنگاه که از او درباره ایجاد ممتنعات سؤال شد چنین فرمود:

«إنَّ اللّه تبارک و تعالى لا ینسب إلى العجز والذی سألتنی لا یکون».(2)

خداوند متعال پیراسته از عجز و ناتوانى است، و آنچه که از آن سؤال کردى شدنى نیست.

ج ـ حیات

خداى دانا و توانا، قطعاً حىّ و زنده نیز هست، زیرا دو وصف پیشین از ویژگیهاى موجود زنده است، و از همین جا دلایل حیات الهى نیز روشن مى شود. البته صفت حیات در خداوند: بسان سایر صفات ـ از هرگونه نقص


1 . توحید صدوق، باب 9، حدیث 15.

 

2 . توحید صدوق، ص133، باب 9، حدیث 9.

 


صفحه 60

پیراسته است، و از خصوصیات این صفت در انسان و مانند آن(همچون عروض مَوْت) منزه مى باشد. چه، از آنجا که او حىّ بالذات است، مرگ به ساحت او راه ندارد. و به عبارت دیگر، چون وجود خداوند کمال مطلق است، قطعاً موت که نوعى نقص است به ذات او راه نخواهد داشت. چنانکه مى فرماید: (وَ تَوَکَّلْ عَلَى الحَیِّ الّذی لا یَمُوتُ)(فرقان/58).

د ـ اراده و اختیار

فاعل آگاه از فعل خویش، کاملتر از فاعل ناآگاه است. همچنانکه فاعلِ مرید و مختار در فعل خود(که اگر بخواهد انجام دهد واگر نخواهد انجام ندهد) کاملتر از فاعل مضطر و مجبور است که ناگزیر تنها باید یک طرف فعل یا ترک را برگزیند. با توجه به نکته فوق، و نیز ملاحظه این امر که خدا کاملترین فاعل در پهنه هستى است، طبعاً باید گفت که ذات ربوبى فاعل مختار است، نه مجبور از جانب غیر یا مضطر از ناحیه ذات، واگر مى گوییم خدا مرید است مقصود مختار بودن او است.

اراده، به معناى معروف در انسان که امرى تدریجى و حادث است، در ذات الهى راه ندارد.از این روى در احادیث اهل بیت(علیهم السلام) براى جلوگیرى از خطا و انحراف اشخاص، اراده حق عین انجام و تحقق فعل تلقى شده است، چنانکه مى فرماید: «اراده مربوط به انسان حالتى درونى است که به دنبال آن فعل انجام مى شود، امّا اراده خدا ایجاد فعل است بدون آنکه چنین حالتى در او حادث گردد.(1)

از این بیان روشن شد که اراده ـ به معنى اختیار ـ از صفات ذات بوده، ولى به معنى ایجاد وهستى بخشیدن، از صفات فعل است.

چنانکه مى فرماید:(إِنّما أَمْرُهُ إِذا أَراد شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُون)(یس/82).

«فرمان او تنها این است که هرگاه چیزى را اراده کند، به او مى گوید«موجود باش» آن نیز بلا فاصله موجود مى شود».


1 . کافى:1/109.




تاریخ : دوشنبه 89/11/4 | 11:0 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()
.: Weblog Themes By Slide Skin:.